-
امید جان من
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 23:02
به نام خالق عشق اگر آن عاشق دیرینه باشی هنوزت می پرستم با دل و جان ترا میخواهم اما چون گذشته سراپا آتش و پابند پیمان ******** بپایت نقد جان میریزم ایدوست اگر چشمان گویایت بخواهد بروی سینه ات میمیرم از شوق اگر عشق و تمنایت بخواهد ********* اگر چشم دلت باشد بسویم چه غم ، گر دیده بر رویم ندوزی بر این آتش مزن دامن چو...
-
محرم راز
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 01:10
به نام خالق عشق بمن بگو ..... خاطرات با تو بودن را چگونه فراموش کنم آتش قلبم را چگونه خاموش کنم عشق تو را با که بگویم تا بداند چه می گویم ؟ تو شعله ای خاموش نشدنی جمله ای به یاد ماندنی خاطره ای جاودانی و اشتیاقی سوزان در زندگی من هستی بمن بگو ...... راز دلم را با که بگویم با پروانه ای که بالهایش در شعله شمع می سوزد با...
-
شراب سروده هایت
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 10:45
به نام خالق عشق سروده هایت را نمیخوانم ، با دلم می نوشم از خمخانه ی دلت ، باده ی شرابی نوشم کن مستم کن می خواهم با نگاه تو مست شوم بی تاب شوم می خواهم از چشمانت راز دلت را بخوانم می خواهم شعر دلم را بخوانی دلم بی باده ی تو مست نمیشود شراب ناب سروده هایت را نوشم کن شعر تو ، شراب عاشقی است ........ جاری در قلبت تپش قلب...
-
با من حرف بزن
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 01:35
هوالمحبوب با من حرف بزن ای بغض فرو خورده سوز دلت را با من بگو دوستی ام را ببین ..... چه صادقانه دستم را پیش آورده ام تنها بر مَگَردانش رنج هایت را با من قسمت کن دلم دریایی است با امواج مهربانی که بسوی ساحل قلبت به پیش می آیند از من کناره مگیر نمیتوانم چشمان پر از غصه ات را تصور کنم و دلم بدرد نیاید با من کمی حرف بزن...
-
ستاره ی سبز
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 19:30
ستاره ی سبز هوالمحبوب ستاره ی سبز در کنارم بمان ، آرزوی همیشگی ام با تو تا کهکشان راه شیری خواهم آمد با تو در آن دوردستها ، ستاره ای خواهم یافت ستاره ای سبز و رخشان ، آنگونه که تو صدایش می زدی یادت می آید ؟؟ آن ستاره مأمن من خواهد شد ، پناه دلتنگی هایم وقتی که باران مهرت بر دل کویری ام بارید ، گل های عشق نو به...
-
پیله ی تنهایی
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 19:24
پیله ی تنهایی هو المحبوب داستان پیلۀ تنهایی من سالها دوربه کنجی خزیدم ، بین دیوارهایی نزدیک بهم که فقط فضایی تنگ برای نشستن داشت. چشمانم را بستم و دهانم را نیز.... پاها را بستم و با دستانم تاری به دور خود تنیدم.... روزها ، هفته ها و ماهها گذشتند تا این پیله کامل شد و من درون پیلۀ تنهایی خود ، راضی و سرمست از نشاط...
-
سلامی چو بوی خوش آشنایی
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 19:01
سلامی چو بوی خوش آشنایی هوالمحبوب سلامی چو بوی خوش آشنایی درخــت دوستی بــــــنشان که کـام دل بـــــبار آرد نــــــهــال دشـمنی بر کن که رنج بی شـــــمار آرد چو مهــمان خــراباتی بــعزت بــاش با رنــــــــــدان که درد ســرکشی جانا گرت مســتی خـــــمار آرد شــب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگــــــــار ما بسی گردش...