به نام خالق عشق
اگر آن عاشق دیرینه باشی
هنوزت می پرستم با دل و جان
ترا میخواهم اما چون گذشته
سراپا آتش و پابند پیمان
********
بپایت نقد جان میریزم ایدوست
اگر چشمان گویایت بخواهد
بروی سینه ات میمیرم از شوق
اگر عشق و تمنایت بخواهد
*********
اگر چشم دلت باشد بسویم
چه غم ، گر دیده بر رویم ندوزی
بر این آتش مزن دامن چو طفلان
مبادا آشیانم را بسوزی
*********
مرا از کف مده آسان که هرگز
نیابی در دلی ، شور و شرارم
لب من بوس و از پیمانه بگذر
چو غیر از نام تو بر لب ندارم
*********
مرا در خشکی محنت میانداز
برای گفته های پوچ مردم
منم آن ماهی افتاده در دام
چو لغزیدم به دریا می شوم گم
*********
اگر در بند داری مرغ طوفان
دلش را با محبتها نگهدار
وگر رام تو شد این مرغ وحشی
پرش مشکن دل و جانش میازار
*********
مشو غافل که این عمر گریزان
امید جان من جز یک نفس نیست
بپای مرغ وحشی ، بند دل بند
و گرنه پایبند او قفس نیست
مرغ طوفان از هما میر افشار
دلنوشت
ما را به مهربانی صیاد الفتی است
ور نه به نیم ناله قفس میتوان شکست
به نام خالق عشق
بمن بگو .....
خاطرات با تو بودن را چگونه فراموش کنم
آتش قلبم را چگونه خاموش کنم
عشق تو را با که بگویم تا بداند چه می گویم ؟
تو شعله ای خاموش نشدنی
جمله ای به یاد ماندنی
خاطره ای جاودانی
و اشتیاقی سوزان در زندگی من هستی
بمن بگو ......
راز دلم را با که بگویم
با پروانه ای که بالهایش در شعله شمع می سوزد
با برگی که از درختش جدا می شود
با قطرات بارانی که بر کویر سوخته می بارد
با پرنده ای که از مرگ جفتش ناله سر می دهد
راز دلم را فقط با تو میگویم که همدل من هستی
گوش جان به راز دلت می سپارم ......
پی نوشت
کاش آنشب با من حرف دلت را می زدی و مرا شریک بغضت می کردی
که خود بهتر از هر کسی میدانی " همیشه محرم تو هستم و خواهم ماند "
برای رسیدن تو به شادی و آرامش همیشه همراه تو می مانم
مکتوب در ساعت 10 شنبه شب 27 آذر ماه 1389
به نام خالق عشق
سروده هایت را نمیخوانم ، با دلم می نوشم
از خمخانه ی دلت ، باده ی شرابی نوشم کن
مستم کن
می خواهم با نگاه تو مست شوم
بی تاب شوم
می خواهم از چشمانت راز دلت را بخوانم
می خواهم شعر دلم را بخوانی
دلم بی باده ی تو مست نمیشود
شراب ناب سروده هایت را نوشم کن
شعر تو ، شراب عاشقی است ........ جاری در قلبت
تپش قلب من ، نوشیدن باده ی قلب توست
شراب سروده هایت را در قلبم جاری بساز تا زنده بمانم
و عاشقانه تا خدا ...... زندگی کنم
دل نوشت - ۷ روز بعد از آنکه دیگر حرف دلت را نخواندم
هوالمحبوب
با من حرف بزن
ای بغض فرو خورده
سوز دلت را با من بگو
دوستی ام را ببین ..... چه صادقانه دستم را پیش آورده ام
تنها بر مَگَردانش
رنج هایت را با من قسمت کن
دلم دریایی است با امواج مهربانی که بسوی ساحل قلبت به پیش می آیند
از من کناره مگیر
نمیتوانم چشمان پر از غصه ات را تصور کنم و دلم بدرد نیاید
با من کمی حرف بزن
دلم دریایی است مواج
دردهایت را به آن بسپار
اندوهت را می شویم
تنهایی ات را در صدفی ته دریا پنهان می کنم
مروارید شادی را درون آن می گذارم تا زمانی که تلالؤ و شکوهش چشم
دلت را نوازش کرده و صدف را بگشایی
و شادمانه .... غم هایت را به امواج دریا بسپاری تا از ساحل وجودت به اعماق دریا روانه شوند
نگاه کن به من
با من حرف بزن
می خواهم نای دلت را بنوازم
با شوری که در آن پنهانش کردی
من در کنارت می مانم تا این روزها بگذرند
دوستی ام را بپذیر
خالصانه و بی ریا
با تو می مانم دوست روزهای تنهایی ام .....
با من حرف بزن تا ثانیه های ملال انگیز از سرنوشت مان جدا شوند
ما به روزهای آفتابی خواهیم رسید
حتی اگر کنار هم نباشیم
حالا که هستیم .....
با من حرف بزن
پی نوشت: دلنوشته ی دو شب قبل
یا هو
یا عشق
یا حسین
هوالمحبوب
ستاره ی سبز
در کنارم بمان ، آرزوی همیشگی ام
با تو تا کهکشان راه شیری خواهم آمد
با تو در آن دوردستها ، ستاره ای خواهم یافت
ستاره ای سبز و رخشان ، آنگونه که تو صدایش می زدی
یادت می آید ؟؟
آن ستاره مأمن من خواهد شد ، پناه دلتنگی هایم
وقتی که باران مهرت بر دل کویری ام بارید ، گل های عشق
نو به نوشکفتند
مهرت در قلبم جاری شد و سیلابش تمام غم های تلنبارشده ی
دلم را با خود کند و برد
آه .......... چه سیلاب باشکوهی
مرا با خود تا آن ستاره ببر ، آرزوی همیشگی ام
خدایا دوستی های ما را پایدار بدار
محبت هایمان را از هم دریغ مدار
آمین یا رب العالمین